نقد و شناخت آرایی ها و منتقد و آذین بندی اندیشه ها قسمت چهارم
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

نقد در موجی از قالب شکنی های شاعرانه

در بسیاری موارد قالب های شعری برای شاعر به زندانی مبدل میگردد و چون زنجیری رشته های احساس وتخیل او را چنان بهم می بندند که چشمۀ سرشار قریحۀ ذاتی شعری او را نیز به زنجیر می بندد تا از هر نوع جنبش و تراوش بازماند .  اینجا است که شاعر در موجی از قالب شکنی های شاعرانه خود به دنبال نقد رفته و به شالوده شکنی در شعر می پردازد .  چنانیکه مولانای روم این شهپر جبریل سخن زمانیکه مستی بی پایان و شور عریان سرتا پایش را فرا گرفته و موج ستیزنده و عصیانگری ذهنش را به گروگان میگیرد . خویشتن خویش را در برابر انبوهی از مقاهیم  تفسیر ناذیر عاجز یافته  و نغمه رهایی از خویشتن را از سرگرفته و می خواهد ناگنجایی های خویشتنی را در درون شعر بریزد ؛ اما بزودی متوجه می شود که قالب های تنگ شعری در بحر های گوناگون عروضی گنجایش فاش گویی های او را ندارند ، از همه ییزاری می جوید و فریاد برمیدارد :

قافیه و مفعله را گو همه  سیلاب ببر  

 پوست بود پوست بود در خورمغز شعرا    

برای این پیام آور جبریل سخن فورم اعم از قافیه و عروض به گونۀ زندان و ظرف محدودی در می آیند که تاب و توان سخن ملکوتی را نیاورده و به قول خود او " می نگنجد بحر اندر کوزه یی" ، به کوزه شکنی ها می آغازد تا بحر بی پایان سخن را در بستر فراخ بشکن بشکن قالب های متداول شعری جاری بسازد . گرچه او با استفاده از این قالب با ریختن قسمتی از بحر در یک کوزه ؛ زمینۀ تلاقی محدود و مطلق و متناهی و نامتناهی را دریابد ودر ظرف کوچکی زیر نام "کوزه" در زمان و مکان خاصی در زیر درخت سدره به فاصلۀ دو قوس ملاقات انسان را با خدا به نمایش  گذاشته و قوت لاهوتی را در سایۀ  ملکوتی  با نیروی شدیدی در انسان پله به پله  تا ملاقات با خدا بنمایاند ؛ اما باز هم عطش پایان ناپذیر او سیراب نشده و آرزوی عبور به آنسوتر ها در دلش چنگ میزند و وسوسۀ شور انگیزی سرتا پای وجودش را فرا میگیرد . اینجا است که دیگر این کوزۀ مراد ، دیگر برایش مطلوب نیست و در برابر بحر بی انتهای طلب او خوردی  می نماید . از آنرو او جز رهایی از این بن بست دیگر چاره  یی ندارد و رهایی هم زمانی میسر گردد که کوزۀ مراد شکسته شود و بحر آگاهی های  فراتر از وهم وگمان در آسمانی  از مفاهیم به خروشانی آغازند . این جا است دیگر مولانا بی تاب شده ، تاب و توان دیگری میطلبد و ناگزیر که فرمان کن فیکنی صادر نماید . از اینرو سیلاب را فرمان میدهد تا هر چه سریعتر قافیه ومفعله  را یکسره زیر رو سازد تا باشد که دنیایی از عشق و شوری از وجد در جهانی سرشارتر از تماشایی شوق در سیمای دیگری در شعر رخ بنماید . او که از سنگینی و زمینگیری زمین  و زمینیان بیزار و دلگیر شده بود ، بی پروا و بی باکانه به پرواز می آید تا هر چه با صلابت و با وقار سبکسار و سبک پرواز در آسمان عشق جلوه نماید . او که عشق زمینی را در  کوزه یی با به جریان در آوردن بحر بی انتهای عشق آسمانی  رنگ الهی داده است  ، با دور ریختن قافیه و عروض از تار و پود شعر یارای  آنرا دریافته است تا سبک بال ، مستان وخیزان دست شعر را گرفته و عریانتر از هر عریانی یی تا آسمان ها با خود ببرد . شعری که دیگر در بند قافیه دلش تنگی نمی نماید و زنجیر های مفعله بر پایش سنگینی  نمی کند . این شعری است که در پهنایی از آزادگی ها و فارغ از قید و بند ها بکر ترین و نابترین مفاهیم را در اوجی از عواطف و احساسات به نمایش میگذارد .

مولانای بزرگ با آنکه قافیه و مفعله را از ویژه گی های شعر و به کار بستن آنها را در خور و شایستگی شاعران  میداند ؛  اما زمانیکه طبع سرشار و قریحۀ جوشان او به فوران می آیند و عشق هم در جذبۀ بی مانندی به بال و پر گشودن می آغازد . در آنصورت است که برای مولانای شوریده حال و پیامبر سخن قافیه و عروض مانند کوهی بر روانش سنگینی کرده و ناگزیر از آنها بیزاری می جوید . از همین رو شاعران قالب شکنی ها وقالب ریزی های شعری را در ارضای احساس خودش و مخاطبانش جستجو مینمایند و بدین باور اند که بهترین شعر آن است که بتواند احساسات و عواطف شاعر را بصورت بایسته  و شایسته در خود بگنجاند . چه غزل ، مثنوی ، رباعی ، دوبیتی ،  نیمایی وشعر سپید .

زمانی هم پرداختن به قالب های خاص  شعری گره گشای روح سرشار وخواست های بلند اجتماعی شاعر نبوده  و شاعر با تلاش خستگی ناپذیر به جستجوی مخاطبان خویش می برآید . شاعر زمانی موفق به ارضای مخاطبانش میگردد که قالب نگری های خاص شعری را ترک نماید  ، بویژه  زمانیکه او در می یابد قالب های شعری موجود پاسخگوی خوبی برای نیاز های درونی و بیرونی مخاطبش نیست ، با یورشی قالب شکنانه دست به  ایجادگری  قالب های تازۀ شعری میزند . 

شاعر برای فایق آمدن بر قالب شکنی ها و سنت افگنی های شعری از واژه ها  کمک خواسته و ماهرانه و آگاهانه کلمات را در زیر ساطور تجارب خود به استخدام میگیرد تا وظیفۀ شاعرانه وانسانی خویش را نسبت به شعر که همانا ادای حق کلمه است ، به خوبی انجام بدهد . گرچه زمانیکه طبع شعری شاعر به جوش می آید ، انبوهی از واژه ها بر وی هجوم آورده و حافظه اش در نتیجۀ یک درگیری بی سابقه با تخیلش احساسات و آگاهی او را به چالش میکشاند که گزینش های  شاعرانه را در او محدود میسازد . در این میان شاعر ناگزیر است تا از این قبض خود را رها ساخته و پرخاشگرانه دست به گزینش واژه ها بزند تا بر سایۀ انبساط روانی دست یابد . در این هنگام است که واژه های خاصی در دست اول به سراغ شاعر می آیند . از همین رو که هر شاعر با چند کلمه سر و کار پیدا نموده و همان کلمات تعریفی از زنده گی را برایش ارایه میدهند . به گونۀ مثال شاعری واژه هایی مانند عصیان ، قیام ، جهش و ... و شاعری سکوت ، غروب ، شفق و... وبه همین گونه شاعری واژه های دیگری جز این ها را می پسندد . این چند واژه در ساختار شکلی و محتوایی شعر او نقش بایسته داشته و بر بسیاری از کلمات در حافظه اش حاکمیت پیدا مینمایند  و با حکمروایی شاعرانه بر دیگر واژه ها فرمان میرانند .

شاعر در پردازش واژه های گزینشی نباید دچار پرگویی شده ، پر حرفی نماید و یک ریز و یک نواخت حرف بزند که  حوصلۀ خواننده را به سرببرد . یه همین گونه د رکاربرد حرف ها ، برای حرفی کردن شعر افراط نماید که تصویر ها را کمرنگ نموده و حتا شعر را در پای بیرنگی های تصویر قربانی نماید .

این روش پرندۀ خیال شاعر را به بن بست روبرو کرده و در یک گستره راکد نگهمیدارد . درحالیکه توسن خیال شاعر باید به هر سو به پرواز در آمده و سرزمین های پهناور را بپیماید ؛ اما شاعر در این ترکتازی های خیال انگیز و خیال گستر شاعرانه نباید زمینگیر واژه های بومی و محلی گردد که کاربرد بیشتر این واژه ها که خود در غنای شعری موثر اند ، از بعد غنایی آن بکاهد و این کاستن  ها به حدی برسد که برگۀ امتیاز را از دست شاعر نیز به تاراج ببرد .  شاعر برای رسیدن به مرز های پرغنای شعری نباید چنان در نو آوری و تازه آفرینی واژه ها به هدف آفرینش تصویر های بکر از خود بیگانه شود که معنای واقعی شعر را به بهانۀ رمز افزایی در طول و عرض معنایی واژه ها ، قربانی واژه های نامآنوس نماید .

منتقد موفق کسی است که بتواند واژه های دلخواۀ شاعر را به تعبیری ذوق واژه های او را دریابد تا بتواند روان کلی شعر شاعر را و بسیاری از ضعف های زبانی  او را هم در همین چند واژه دریابد . خلای زبانی شاعر هم در حد فاصل این واژه ها قرار میگیرند . این چند واژه است که بر تار و پود و مضمون و محتوای شعرش سایۀ نیرومند انداخته است . گویا سلطان واژه ها اند که بر قلمرو های پیدا وناپیدای شعر شاعر فرمان میرانند .

منتقد شاعر را در بستر زمان تکرار مینماید

منتقد باید به شرایط زنده گی نویسنده و شاعر توجۀ مزید  نموده نشیب وفراز زنده گی او را در بستر تحولات جامعه اش به تحلیل و کنکاش گرفته و پس زمینه ها ، نبود زمینه ها و پیش زمینه ها ی زنده گی آنها را بصورت دقیق مورد مطالعه قرار بدهد تا دست کم پرده از میزان خلاقیت نویسنده و شاعر بردارد . او باید بداند که گاهی ها شرایط فرصت های خوب را از نویسنده وشاعر میگیرد و توانایی ها و خلاقیت های او را از روییدن باز میماند . بنا براین از نظر افگندن شرایط زنده گی نویسنده و شاعر در زمان انتقاد سبب می شود که استعداد ، خلاقیت و تازه آفرینی های  آنها در زیر گرانسنگ دیوار های عبور ناپذیر ناگفته باقی بمانند  . د راین صورت نه تنها قضاوت های منتقد در مورد توانستگی های آنها  ناتمام و دمبریده انعکاس می یابند ؛ بلکه آن چیز ها هم ناگفته خواهند ماند که شاعر و نویسنده باید به آنها دست می یافتند . به گونۀ مثال

فرخزاد می گوید : هرچه لازم از خود دارم و هرچه ندارم همۀ آن چیز هایی است که می توانستم داشته باشم ؛ اما کجروی ها وخود نشناختن ها و بن بست های زنده گی نگذاشته است که به آنها برسم .

فروغ از این نارسایی های ناشی از بن بست های زنده گی اش شکوه کرده و اعتراف کرده که بسیاری چیز های قابل شناخت در خود را نشناخته و به کشف آنها نایل نیامده است . بعید نیست که منتقد آگاه و پیشتاز دست کمی از این ناشناخته های خودی او را دریابد و با کشف  آنها پرده از ناشناخته های او را در زمان خودش به گونۀ روشمندی در دایرۀ شناخت بگنجاند . در حالیکه فروغ خلاف شاعران زمانش مانند شاملو که از قشر بالایی جامعۀ ایران بود ، به زبان فاخر شعر سروده است و زبان مقتدرانه داشت ؛  اما فروغ به گونۀ استثنایی زبان فاخر و کهن پردازی را ترک کرده و زبان اقتدار را از زبان حذف نمود و به زبان مردم دست یافت . او به قول خودش  چون حافظ شعر را از سکوی مقام اقتدار گرایانه به جایگاۀ اصلی اش که همانا مقام مردمی اش است ، برگرداند . از همین رو هر فشری از مردم خود را در شعر او میدیدند ؛ زیرا او به زبان زنده گی رسیده بود ، به لایه های گوناگونی از مفاهیم انسان وشی پرداخت و زنده گی را در زبان ادامه داد .

فروغ در یک نقط نیستاد و در یک نقطه به اشیا و انسان نگاه ننمود .  او جسورانه و بی باکانه سنت شکنی کرد و اولین زنی است که زبان را به خود زنان برگردانده و به زبان زنانه شعر سرود . درحالیکه  پیش از او شاعران زن به زبان مردانه شعر می سرودند .

کار منتقد است که باید دریابد فروغ با چه وسعتی به انسان و اشیا نگریسته است ، به پدیده ها انسانی و اجتماعی خود به چه میزانی از نگاۀ "پدیدار شناسانه" برخورد نموده و با چه عمق و پهنایی پدیده های اطراف خود را در زبان شعر به تصویر کشیده است . اگر او نتوانسته چنین ویژه گی ها را در شعر خود به نحو آشکاری به نمایش بگذارد . برمنتقد است که این ویژه گی های شعری او را ارایه نماید . کار منتقد تنها عیبجوی نه ؛ بلکه زیبا جویی و زیبا نگری هم است تا هرچه بهتر به این قول شاعر عمل کرده باشد: عیب من جمله بگفتی هنرش نیز بگو

منتقد زمانی می تواند به زوایای تاریکی  از دنیای شاعر در شعرش پی ببرد که جسارت های او را کشف و خصوصی ترین رمز شعری او را دریابد تا درجۀ عینی بودن شعر او آشکار گردد . د رحالیکه

جسارت فروغ در نوع گزینش زنده گی خصوصی او رمز موفقیت  او در عینی و شعری نمودن تجربه های  فردی او است ؛ اما با تاسف که این رویکرد استثنایی  او سبب شده تا برداشت  شماری ها  نسبت به او فراتر ازدیدگاه  های مثبت و منفی نرود . در حالیکه شعر او خیلی عمیق بوده و جايگاۀ او در ادب معاصر، بنا بر دريافت خاص او از شعر و آفرينش های تازه اش نگاهى‌ تازه به شعر فارسى‌ است . این ویژه گی های شعری اش جایگاۀ او را در میان شاعدران زن برجسته و بارز گردانید . او در جامعه یی که نیاز ریشه هایش را هر لحظه می پوساند ، دست به تهور زد ، انقلابی را در شعر زنانه بوجود آورد و به کار خلاقانه پرداخت که شمار زیادی از شاعرانش فراتر از مرثیه خوانی ها گام ها را به پیش ننهاده بودند .  او توانست که درچنین جامعۀ تنگی از خویش را از تنگنا های فکر برهاند و آنچه را از دست داده ، از آن دست شسته و با همتی زنانه آنها را بدورریزد . او توانست که از خودش ، خود را رها بسازد و از خودمانی ها رهایی یابد ؛  زیرا در خود ماندن خود شناسی را به چالش کشیده و نیرو های ناشگفته در انسان را از شگفتن باز میماند . ای کاش فروغ زنده می بود و بار بار  تکرار میشد و عظمت شعری او هر چه شکوهمند تر و تازه تر رخ مینمود .

منتقد با کار انتقادی خلاقانه باید این "دست شسته" های شاعر را برملا نموده . تا دست کم بتواند با نقد خلاق خود زمینه را برای تکرار دوبارۀ فروغ میسر بگرداند تا خودش بار دیگر تکرار شود و در تار و پود شعر های نابش دوباره شگوفا گردد .

از همین رو است که منتقد هم به مثابۀ آفرینندۀ اثر به گونه یی دست به خلاقیت زده و به کشف های جدیدی در یک اثر می پردازد . این کشف ها نه تنها ناتکراری های شاعر را دوباره تکرار مینماید ، بلکه بر تکرار و ادامۀ زبان شاعر مانند سنگ شناوری در بستر هستی نیز صحه میگذارد  .

نقد است که پرده از ورای شعر های رمز الود فروغ برمیدارد و او را به مثابۀ پلی میان نیما و شاعران بعد از او نمایانده و نقش او را برجسته تر مینمایاند  که چگونه او رابطۀ  استواری را میان شعر نیمایی و بعد از او برقرار نموده است  . منقد است که دسترسی و تاثیرات او را در شعر نیمایی ارایه کرده و توضیح میدارد که او حتا در شعر نیمایی یک گام پیش گذاشته و وزن افاعیل نیمایی را شکسته و آنرا بصورت کامل طوریکه نیما به کار می بست ، به کار نبرده است و او با این کار خود  شعر را از  نگاۀ وزن نیز متحول گردانید و آن را از نگاۀ وزن وارد تحول تازه نمود .

 زبان نقد است که تحولات ساختاری از نگاۀ زبان را در شعر فروغ مینمایاند . جنبۀ های حسی و معنایی شعر او را به کاوش گرفته  است که گویی انسان و اشیا در شعر او به مقام لمس رسیده اند و بوسیلۀ احساس و عواطف او جان معنایی پیدا کرده اند . از همین رو او شاعر زبان نه ؛ بلکه شاعر حسی و مفهومی است  .  در حالیکه شعر نیما سرشار از ساختار زبانی بوده و شعر او تحولات زبانی موج میزند ؛ زیرا شعر را از نگاۀ زبانی دگرگون نمود و با شکستن اوزان کهن وزن بخصوص نیمایی را با خلاقیت ویژه بوجود اورد. 

منتقد است که  با ارزیابی های شعر فروغ این رمز را میگشاید که چگونه فروغ وزن نیمایی را نیز متحول گردانید و در کنار وزن نیمایی شعر را به نثر تقرب داد و در نتیجه شعر های باوزن و نزدیک به نثر را بوجود آورد . هرگاه حیات برای او فرصت میداد ، شاید به جهان بینی بزرگتری در در دنیای شعر دست میافت و تحولات بزرگتری را در شعر فارسی بوجود می آورد . 

منتقد است که از  تمایلات خاص و عصیانگری های بی سابقۀ او پرده برداشته و  زشتی ها و زیبایی های جهان را به گونه ییکه در شعر او انعکاس یافته اند ، آفبتابی تر مینمایاند و از  پردازش های در شعر او سخن میگوید که او مرموز آنها را ارایه کرده است و او از گفتن صریح  چیز هایی در شعر خویش دوری نورزیده است که یاد  دهانی آن بوسیلۀ زنی ننگین و شرمناک  تلقی میشد . در این شکی نیست که شعر چنان زیر ساطور تجارب شخصی او نرم وانعطاف پذیر گردید که توانست عمیق ترین اندیشه ها  و برداشت های فلسفی خود را در  آنها انعکاس بدهد و شعر های خود را بیشتر بعد فلسفی داده و بعد اجتماعی آنها را کمرنگ تر گردانیده است . او به شعر خود چنان ویژه گی های منحصر به فردی داد که از تار و پود آن روح فروغ بر میخیزد وگواۀ بر ویژه گی هایی اند که فروغ را فروغ ساخته اند . از همین رو وزن مانند نخ نامریی در میان سطر ها و واژه های شعرش رخ مینماید که در عین حال نشان میدهد که او در وزن اهل تساهل و مدارا است . منتقد است که این ویژه گی های او را به گونۀ پیامبرخندان فردا ها به نمایش میگذارد  که چگونه  آنها تار و پود شعرش را آذین بسته اند . چنانیکه شاعر فرانسه یی می گوید : فروغ "اسیر" به دنیا آمد ، سر به "زندان" کوفت ، "عصیان" کرد ، درتلاش "تولدی دیگر" برای خودش و برای دنیا بود .  اما دنیا برای  او وقا نکرد و به قول مولانای بزرگ روم "خام بودم پخته گشتم سوختم " او خامی های سرشار از احساسات جوانی را به امید پخته شدن های یپیهم عاشقانه به استقبال گرفت و تا باشد که با پخته شدن خامی های زنده گی اش عاشقانه ترین دنیا هایش را به زبان شعر با وسعتی دیگر و پهنایی دیگر  و با دیدگاه های دیگری چراغان مینمود که دنیا او را زود از پا افگند وشاید اگر زنده می بود دینا را برای خودش از شعر های زیبایش رنگین تر مینمود ؛ زیرا او هنر خوب شعر گفتن و خوب زنده گی کردن را بهتر از معاصران خود فراگرفته بود . از همین رو شعر او دقیق است و سرشار از احساس و تخیل گسترده در پهنۀ بینش دنیایی که مرگش زنده گی هنری او را وسیعتر و مسلم تر گردانید و راۀ او را به جاودانه ها پیوند داد واو را جاودانه گردانید .

منتقد و روح حماسی در شعر

حماسه را مرحوم براهنی و شماری دیگر داستان قهرمانان و  رخداد های پهلوانی تعریف کرده است ؛  اما حماسه را نمی توان در چارچوب این تعریف به زندان کشید ؛ بلکه  حماسه در هر گونه شعری به نحوی رخ مینماید . حماسه را در  شعر های استبداد ستیزانه و  زنچیر شکنانه ، شعر های تغزلی  و غنایی نیز می توان پیدا کرد.

دراشعار آزادی خواهانه پرشکوهتر از هر شعری حماسه ها شکل میگیرند ،  تنها در  این شعر است که کارنامه های ایثار گرانۀ رزم آوران را به نمایش گذاشته و رزم آوری های سلحشورانۀ راهیان  خط آزادی ، آگاهی و عدالت را به تصویر میکشد . در این شعر است که سیمای مجاهدان و رزم جویان در اوجی از عواطف و پهنایی از باور های وجد انگیز احساس و درک شده می تواند و بازتاب دهندۀ عصیان های شکست ناپذیر و خیزش های تسلیم ناپذیر آنانی است که با خون خویش بی هراس خطی به سوی شفق سرخ تاریخ می کشند و در این سفر دشوار سرخی های بی سرانجام را عاشقانه به استقبال میگیرند . مانند این شعر :     به خون خویش خطی میکشم به سوی شفق   چه خوب عاشق این سرخی سرانجامم 

به همین گونه حماسه ها در شعر های غنایی مانند غزل شکوهمندتر و شور انگیز تر شکل میگیرند . در این گونه شعر وجد آسمانی به خود چهرۀ زمینی پیدا کرده و جهان لاهوتی با آدین بندی جبروت سیمای ناسوتی می یابند . این شعر حتا فراتر از حماسه رخ می نماید . حماسه ها چنان در این شعر عمق و گسرده گی پیدا می کنند که گویی شور بی پایان ومستی های دو جهان سرشار از شادابی و خروشان از وجد در تار و پود هر مصرع آن موج میزنند که با خواندن آن هر نشسته یی به تکان ، هر خاموشی به فریاد ، هر ساکنی به تکان ، هر ایستاده یی به قیام و حرکت و بالاخره هر بد حالی به حال و هر بی حالی سر حال می آیند . مانند این شعر مولانای بزرگ :

بیایید بیایید که گلزار     دمیده است           برقصید برقصید که دلدار       رسیده است

بیایید به یکبار همه جان و جهان را          به خورشید سپارید که خوش تیغ کشیده است 

از سر تا پای این شعر شور انگیز روح حماسی موج میزند و بوی شاد باشی های عاشقانه از گلزار زیبایی های آن حماسه آفرینانه به مشام میرسد و در فضای دست افشانی ها و پایکوبی های مستانه رسیدن دلدار را در حماسۀ تماشایی به نمایش میگذارد . یا در این شعر مرحوم سیلاب  :

ستا دسترگوبلا واخلم بیا دسترگی ولی سری دی      پام چی وار دی خطا نشی ما منلی غرغری دی

در این شکی نیست که شاعر با نهایت احساس شعر خود را ارایه می کند و با آخرین تلاش جنبه های  غنایی  آنرا سرشار از حماسه نموده و با دمیدن روحی حماسی در آن فضای رزم آوری ها را در آسمان بزم آلود آن بنمایاند و روح حماسی با  ساخت و پرداخت شاعرانه چنان نیرومند در شعر رخ  بنماید که هر خواننده یی بزودی آنرا احساس کند ؛  اما منتقد است که با سره و ناسره کردن هر چه بهتر آن میزان قدرتمندی  حماسه ها را در شعر ارایه کرده و ابعاد حماسی آنرا برجسته تر می گرداند . بدون شک خواننده با احساس خود جنبه های حماسی یک شعر را لمس مینماید که منتقد هم از چنین احساسی قویتر از آن برخوردار است ؛ اما با تفاوت اینکه او آنچه را احساس میکند ، با ارایۀ زوایای تاریک هنری و ادبی اش بروی کاغذ می آورد که خواننده از چنین شم هنری و ادبی بهره مند نیست .

هر شخصی با خواندن و شنیدن شعر بالا به نحوی به وجد می  آید و آخرین خود گذری های خویش را در اوجی از ایثار در آن احساس نه که حتا لمس مینماید و شور حماسی خود را بی هراس و بی اندکترین خم ابرو تا رسیدن به پای دار به استقبال میگیرد ؛ زیرا او هدف ارجمند خویش را نگاۀ مست و سرخی چشمی به تماشا میگیرد که حاضر است ، حافظ وار دست به قمار بزرگ بزند و به خال هندویش بخارا و ثمرقند را با دریا بخشی های حیرت بار همراه با خود فدا نماید ؛  اما منتقد است که در تار و پود این شعر ضعف و قوت زبان را به کاوش گرفته  ،  توانایی های تخیلی ، تجارب و ابتکار شاعرانه را در آن به  تماشا میگیرد و با توجه به نحوۀ پرداخت زبان چه از لحاظ محتوا و چه از نگاۀ شکل و با در نظر گیری میزان مفاهیم رمز آلود ، تصویر های شکوهمند  و بافت های بلند به زبان نقد پرده از حماسه های آشکار و پنهان آن برمیدارد .

 منتقد و روش سه گانه

منتقد به چیز هاییکه بیشتر باید توجه نماید ؛ همانا تامل در اثر ،  تحلیل متن و تعمیم تجربه فردی شاعر که تامل در اثر  معنای دقت در بارۀ  محتوا و مفهوم اثر ، تحلیل متن شناسایی چهار علت های مادی فاعلی ، صوری و غایی  (29) و تعمیم تجربۀ فردی شاعر را احتوا مینماید که همانا گسترش  و انتقال تجربۀ فردی  توسط زبان و تخیلش برای مخاطب است (30).  بویژه زمانیکه شعر این رسانگی و حس  امیزی اش را از دست میدهد ، درحد یک بیان نامۀ عادی سقوط کرده و از عدم تعمیم تجربۀ فردی اش حکایت نموده و به دلیل نبود چنین رسایی از مخاطبش زیان می بیند .

گفتنی است که در تحلیل متن روشی از پیش تعیین شده وچهار چوبی وجود نداشته و این وابسته به نگاه و دید مخاطب است و تنها مخاطب است که برای متن چهارچوب می آفریند و از دریدگاه حودش به آن شکل میدهد .

منتقد برای جلوگیری از پراکنده گویی ، کلی گویی های زیان بار بهتر است چارچوب ویژه‌ یی به خاطر بررسی شعر فرا رویش  داشته باشد  .منتقد باید با نگاهی عمیق نحوۀ بکار گیری روش های  ایجازی در زبان شاعر و رقص آهنگین واژه ها در ترکیب تصویر های او را درک نموده و به معرفی بگیرد . منتقد در یک اثر با توجه به وجهۀ آهنگین و برقراری نوعی تناسب که از کاربرد کلمات تکراری درآن بوجود می آید و به گونه یی بازی با واژه ها را نیز نشان میدهد . دست به کشف زده و نقاطی را دریابد که سبب بهم زدن جریان طبیعی شعر می شود . با برملا شدن این کاستی ها چراغی را بر فرا راۀ شاعر روشن مینماید تا در آینده از وارونه سرایی ها در شعرش جلوگیری نموده و درک نماید که در چه رویکرد های نا روشمندانه یی زبان ، حالت شاعرانگی خود را از دست میدهد و در نتیجه به زبان ساده یی مبدل میگردد .

اما در این میان گزینش شکل، یکی از بحث های مهم در حوزۀ شعر است ؛ که منتقد نباید این گزینش را یک روش یا فرصیۀ از پیش تعیین شده در شاعر لقی نماید ؛   زیرا این گزینش بسته به طرزالعمل ناخود آگاهی ذهن و تجربۀ فردی شاعر است که شاعر مبتواند در آن قالب به بهترین و زیبا ترین شکل شعر خویش را بسراید که این گونه نگرش پیرامون فرم جدا از نگرش شکل گرا ها است که آنان از چشم انداز دیگری به آن مینگرند . (31)


March 20th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي